ای شب ازرویای تورنگین شده
سینه ازعطرتوسنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده ازاندوه بیش
همچوبارانی که شوید جسم خاک
هستیم زالودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
اتشی درسایه مژگان من
ای زگندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پربارتر
ای دربگشوده برخورشیدها
درهجوم ظلمت تردیدها
باتوام دیگرزدردی بیم نیست
هست اگرجزدرد خوشبختیم نسیست
ای دل تنگ من واین بارنور
های هوی زندگی درقعرگور
ای دوچشمت چمنزاران من
داغ چشمت خورده برچشمان من
پیش ازاینت گرکه درخودداشتم
هرکسی راتونمی انگاشتم دردتاریکیست دردخواستن
رفتن وبیهوده خودکاستن سرنهادن برسیه دل سینه ها
سینه الودن به چرک کینه ها درنوازش نیش ماران یافتن
زهردرلبخندیاران یافتن زرنهادن درکف طرارها
گمشدن درپهنه بازارها
اه ای باجان من امیخته ای مراازگورمن انگیخته
چون ستاره بادوبال زرنشان
امده ازدوردست اسمان ازتوتنهاییم خاموشی گرفت